❀✿دخترآفتاب 92❀✿

متن مرتبط با «داستان قلعه حیوانات» در سایت ❀✿دخترآفتاب 92❀✿ نوشته شده است

ادامه داستان قلعه حیوانات

  • رفقا٬میخواهماز خواب دیشبم برایتان بگویم.توصیف آن یکم برایم مشکل است.رویا های من در باره ی دنیایی است که هیچ اثری از انسان وجود ندارد.اما این رویا ها مرا یاد چیزی انداخت که دیری است فراموش کرده ایم.سالها قبل وقتی خوک کوچکی بودم مادرم وماده خوک های جوانتر٬آوازی قدیمی کهفقط سه کلمه اول آنرا بلد بودند٬زمزمه میکردند.البته من هم زمزمه میکردم ولی بعدها این تصنیف فراموش شد.اما دیشب در رویایم دوباره آنرا خواندم جالبتر آن که تمام کلمات این تصنیف را میدانستم.همه کلمات را.مطمئنم این همان تصنیفی بود که سالیان بسیار قدیم٬حیوانات میخواندند.رفقا میخواهید این تصنیف را برایتان بخوانم؟درست است که خیلی پیر شده ام وصدایم گرفته اما اگر بخوانم شاید شما خودتان بهتر اجرایش کنید.نام این تصنیف چهارپایان انگلستان است.خوک بزرگ صدایش را صاف کرد وشروع به خواندن کرد.همان طور که خودش نیز گفته بود صدایش کمی گرفته و خش وکمی تکان دهنده بود٬اما خیلی خوب اجرا کرد٬تصنیف چنین بود:چهارپایان انگلستان و ایرلند/چهارپایان هر سرزمین و منطقه ای/اخبار مسرت بخش مرا در مورد/آینده ای درخشان بشنوید/دیر یا زود لحظه ی موعود فرا خواهد رسید/انسان ظالم از صحنه روزگار محو خواهد شد/و چهارپایان بر دشت های حاصلخیز انگلستان جولان خواهند داد/حلقه های اسارت از گلوی ما برداشته خواهد شد/ما از قید افسار ها ویراق ها ی بردگی رها خواهیم شد/لجام ها ودهنه ها برای همیشه نابود خواهند شد /تازیانه های ستم هرگز بر گرد کسی فرود نخواهد آمد/ثروتی مافوق تصور خویش خواهیم داشت/گندم و جو٬علوفه/شبدرو یونجه و لوبیا/همه این ثروتها در آن روزگار زیبا/عاید خودمان خواهد شد/دشتهای زیبای انگلستان از پاکیزگی خواهند درخشید/آبهای روان٬آن زلال تر خواهند بود/نسیم های خنک تری خواهند وزید/درآن روزگاری که ما آزاد خواهیم بود/بیایید به آن روز بیندیشیم گرچه شاید/هرگزآن را د درنیابیم/شما گاو ها واسب ها٬بزها و بوقلمون ها/همه شما چهارپایتان٬به خاطر آزادی ستیز کنید/چهارپایان انگلستاتن ٬چهارپایان ایرلند/چهارپایان هر سرزمین و اقلیمی/اخبار مسرت بخش مرا درز مورد آینده ای درخشان بشنوید.خواندن این تصنیف حیوانات را به حیجان دیوانه واری آورد., ...ادامه مطلب

  • قسمت جدید قلعه حیوانات

  • در این لحظه همهمه وحشتناکی به گوش رسید.در حالی که میجر مشغول سخنرانی بود ۴موش صحرایی بزرگ از سوراخ هایشان بیرون خزیده بودند وبه سخنان او گوش میدادند٬سگها فورا متوجه حضور آنها شدند٬اما موش ها در یک چشم به هم زدن درون لانه هایشان خزیدند وجان خود را نجات دادند.میجر سم پایش را به علامت سکوت بلند کرد وگفت:دوستان من٬موضوع دیگری که همین الان باید درباره ی آن تصمیم بگیریم٬مربوط به حیوانات وحشی همانند موشها وخرگوش هاست٬آیا به نظر شما ٬آنان نیز جز دوستان ما به شمار میروند یا خیر؟بهتر است در این مورد رای گیری کنیم٬سوال من این است آیا موشها دوست به شمار می آیند یا خیر؟رای گیری فورا انجام گرفت.اکثریت حیوانات به دوست بودن آنها رای موافق دادند فقط ۴ مورد مخالف وجود داشت٬سه تا از سگ ها ویک گربه که بعد ها معلوم شد رای دو طرفه داده است.میجر پیر ادامه داد:دیگر چیزی برای گفتن ندارم.فقط دوباره تکرار میکنم٬فراموش نکنید انسان و روشهای انسانی اش همه دشمن ماست و شما وظیفه ای جز دشمنی با او ندارید.هر موجودی که روی دوپا حرکت میکند٬دشمن ماست و هر موجودی که روی چهار پا راه میرود یا بال دارد دوست ماست٬فراموش نکنید که بعد از پیروزی بر انسان٬هرگز از روش های مشابه او پیروی نکنید و عادات زشت او را پیشه خود نسازید٬هیچ حیوانی نباید در خانه زندگی کند٬هیچ حیوانی نباید در رختخواب بخوابد یا لباس بر تن کند والکل بنوشدیا سیگار بکشد٬پول را لمس کند و وارد تجارت شود.اما مهمتر از همه این که هرگز نباید حیوانی به نوع خویشستم کند٬قوی یا ضعیف٬باهوش یا نادان٬ما همه برابریم٬هیچ حیوانی نباید حیوان دیگر را بکشد٬همه حیوانات برابرند.دوستای عزیز لطفا نظرتون رو در مورد وبلاگ بگید.دوستون دارم,داستان قلعه حیوانات,قلعه حیوانات, داستان, قصه ,داستان قلعه حیوانات ...ادامه مطلب

  • قسمت پنجم قلعه حیوانات

  • ما یک شبه ثروت مند می شویم٬پس بیایید به جای بیگاری برای او٬ازفکر هم برای سرنگونی اش استفاده کنیم.رفقا٬پیِغام من به شما این است که انقلاب چه زمانی به وقوع خواهد پیوست ٬ْشایدیک هفته بعد٬شاید هم صدسال بعد٬اما مطمئنم که دیر یا زود به وقوع خواهد پیوست .رفقا٬باقیمانده عمر کوتاهتان را دریابید و چشم براین هدف داشته باشید.مهمتر این که پیغام مرا به نسلهای بعدی برسانید تاانان نیز درصدد ادامه این مبارزه باشند٬به خاطر داشته باشید که هرگز نباید اجازه دهید عزمتان در این راه٬متزلزل شود.به هیچ وجه نا امید نشوید و هرگز گوش به این حرف انها ندهید که انسان و حیوانات از منافع مشترک بهره مند هستند  ٬یعنی خوشبختی وکامیابی هر یک از شما در گرو کامیابی دیگری است.انسان به جز خودش در پی منافع هیچ موجود دیگری نیست .پس بیایید اتحادمان را حفظ کنیم و دست در دست یکدیگر به مبارزاتمان ادامه دهیم .حمه انسان ها دشمن حیواناتند.و همه حیوانات دوست یکدیگر. دوستای عزیز ببخشید که  این دفعه قسمت خیلی کمی از داستان رو گذاشتم اخه کار داشتم.راستی لطفا اونایی که این داستان رو دنبال میکنند تو بخش نظرات بیان و بگن اخه من میخوام بدونم تو این وب٬این داستان چقدر طرفدار داره پس نظر یادتون نره لطفا.فعلا...., ...ادامه مطلب

  • پست ثابت

  • سلام دوستای آفتابی گلم به وبلاگ خودتون خوش اومدین امید وارم که خوشتون بیادوخواهش میکنم نظرتونو بگید و لطفا اگه از وبلاگ خوشتون نیومد الکی نگین وای چه خوشگله وعالیه لطفا نظر واقعی خودتونو بگید.شما میتونید تو نظر سنجی وبلاگ هم شرکت کنید وبا انتخاب گزینه مورد نظرتون بگید چه قدر از وبلاگ خوشتون اومده.  اگه بدون نظر بری باهات قهر میشم ها!!!!!دوستون دارم . تونظرسنجی شرکت کن ====>           ,نیلو بلاگ,داستان,قلعه حیوانات,داستان قلعه حیوانات,مطالب خواندنی,طنز,عکس,خنده دار,عکس شرح دار, ...ادامه مطلب

  • قسمت چهارم قلعه حیوانات

  • انسان تنها موجود روی زمین است که هیچ تولید نمیکند ولی مصرف میکند٬او نه شیر میدهد نه تخم میگذارد . او انقدر ضعیف است که نمیتواند زمین راشخم بزند یا با سرعت دنبال خرگوش ها بدود.با وجود این٬رباب همه حیوانات اس.در مقابل کار سختی میکشد٬فقط انقدر غذا میدهد که از گرسنگی نمیریم؛در حالی که ما حصل ما نسیب خودش میشود.این زحمت ماست که خاک را میشکافت و بارور میکند٬علی رغم این همه تلاش و زحمت۲همه ی ما چیزی بیش از پوست واستخوان نیستیم.با شما هستم شما گاو هایی که روبروی من ایستاده اید٬هیچ میدانید سال گذشته هزار گالون شیر به او داده اید؟میدانید چه به سر شیری که باید صرف تغذیه ی گوساله هایتان میشد٬امده است؟قطره قطره ی ان از گلوی دشمنانمان پایین رفته است وشما مرغهامیدانید امسال چند تخم گذاشته اید؟چند تا از تخم هایتان به جوجه تبدیل شد؟ایا میدانید که جونز و افرادش چند تا ازتخم هارا به بازار برده و فروخته اند ؟تو کلاور میدانی ۴کره ی تو حالا کجا هستند؟ پس چه کسی دورانم پیریت از تو مراقبت خواهد کرد؟تمام کره های تو در یک سالگی به فروش رفته اند و تو هرگز انها را ندیده ای.در ازای این همه تلاشت در مذرعه وبه دنیا اوردن ۴کره٬چه چیزی عایدت شده٬جز جیره ی مختصر غذا ی روزانه و یک طویله ی سرد.با این همه بدبختی و فلاکتی که تحمل میکنیم حتی نمیتوانیم عمر طبیعی هم داشته باشیم٬خود من در این مورد چندان شاکی نیستم٬به هر حال من حیوان خوشبختی هستم که ۱۲ سال عمر کرده ام و بیش از ۴۰۰بچه دارم٬عمر طبیعی یک خوک بیش از این نمیتواند باشداما بالاخره هیچ حیوانی تا اخر عمر خود از تیغ ظالم چاغو در امان نیست٬شما بچهخوک ها که مقابل من ایستاده اید٬تک تک شما روزی به دست جلاد سپرده میشوید٬از شدت وحشت فریاد خواهید کشید۲همه ی ما باید روزی ان وحشت را تجربه کنیم.شماگاو ها٬خوکها٬مرغهاوگوسفند ها همه. حتی شمااسب ها وسگ ها نیز سرنوشتی بهتر از ما ندارید. تو باکسر درست همان زمانی که دیگر عضلاتت قدرت پیشین را نداشته باشد٬زیر تیغ جونز خواهی رفت؛گلویت شکافته شده وگوشتت خوراک سگ های شکاری میشود.شما سگ ها نیز هر وقت که جونز فکر کرد پیر شده اید و دندانهایتان ریخته است٬سنگی ر ا به گلویتان بسته و شما را در نزدیک ترین برکه غرق خواهد کرد.پس رفقا٬چرا قبول نمیکنید که تمام بدبختی های ما به دشمن شماره یکمان یعنی انسان برمیگردد٬فقط کافیست از شر, ...ادامه مطلب

  • قسمت سوم داستان قلعه حیوانات

  • خوک بزرگ که دید همه حیوانات آماده شنیدن سخنان او هستند،صدایش را صاف کرد وگفت:دوستان٬حتما شما هم در مورد خواب عجیبی که دیشب دیدم٬شنیده اید؛اما بگذارید خوابم را بعدا برایتان تعریف کنم چون چیز های مهمتری برای گفتن دارم،عزیزانم فکر نمیکنم که بیشتر از چند ماه باشماباشم اما احساس میکنم وظیفه ی من این است که قبل از مرگم٬خرد خویش را به شما منتقل کنم.من عمر طولانی داشتم وتمام وقت خود را در طویله  به فکر کردن گذرانده ام  ٬به جرأت میتوانم بگویم که ماهیت زندگی در روی کره خاکی را مانند هر جانور دیگری به خوبی حس میکنم٬این چیزی است که میخواهم برای شما بگویم ٬دوستان من ماهیت زندگی ما چیست؟بیایید با ان رو در رو شویم٬زندگی کوتاه ما چیزی جز بدبختی مشقت و تلاش نیست. ما به دنیا می اییم بعد انقدر به ما غذا میدهند که فقط بتوانیم نفس بکشیم وتا انجا که رمق داریم ازما بیگاری میکشند و درست لحظه ای که میفهمند دیگر به دردشان نخواهیم خورد٬به طرز فجیعی ما را از بین میبرند.هیچ حیوانی در انگلستان پس از اینکه پابه یک سالگی گذاشت٬طعم شادیو فراغت را نخواهد چشید.هیچ حیوانی در انگلستان ازاد نیست.زندگی ما حیوانات ٬چیزی جز بردگی و بدبختی نیست؛و این است واقعیت زندگی ما.آیا این است نظم طبیعت؟آیا این تبعیض به خاطر این است که سرزمین انگلستان آنقدر فقیر است که نمی تواند زندگی مناسبی برای ساکنان ان فراهم اورد؟نه دوستان من٬هرگز چنین نیست. خاک انگلستان غنی است. اب و هوایش مساعد است. این سرزمین حتی میتواند چندین برابر ظرفیت فعلی ان نیز برای ساکنانش غذا فراهم اورد٬پس چرا مابه چنین وضعیت نکبت باری تن میدهیم؟چون تقریبا کل حاصل تلاش ما به دست انسان غارت میشود.دوستان من جواب پرسش های ما در یک کلمه خلاصه شده ؛انسان.انسان تنها دشمن واقعی ماست.او را از زندگیتان حذف کنید تا گرسنگی و بیگاری تا ابد ریشه کن شود.دوستای گل خودم خواهش میکنم بدون نظر اینجارو ترک نکنیدقسمت بعد جمعه بعد, ...ادامه مطلب

  • ادامه ی داستان قلعه ی حیوانات

  • باکسر وکلاور اسبهای جفت گاری از راه رسیدند که به ارامی ودقت سم های پشمالوی خود را روی زمین میگذاشتند تا مبادا حیوانات کوچک میان کاه ها را له کنند.کلاور مادیانی قوی ومیانسال بود که پس از به دنیا اوردن فرزند چهارمش دیگر هرگز نتوانست اندام قبلی خود را حفظ کند .باکسر ٬جانور عظیم الجسه ای بود که تقریبا ۱۸۲سانت قد وبه اندازه ی دو اسب معمولی قدرت داشت؛نوار سفیدی که زیر بینیش قرارداشت٬حالت ابلهانه ای  به او داده بود٬در واقع چندان باهوش نبود ولی به خاطرقدرت وسخت کوشی چشمگیر مورد توجه بود.بعد ازاسبها٬موریل بز سفید وبالاخره الاغ٬پیر ترین وبدعنق ترین حیوان مذرعه بنجامین ازراه رسیدند.بنجامین به ندرت حرف  میزد و اگر هم حرفی بر ای گفتن داشت٬معمولا چیزی جز غر زدن وعیب گویی نبود مثلا او فکر میکرد دلیل اینکه خدا به او دم داده فقط دور کردن مگس ها از خود است واین کهترجیح میداد نه دم داشته باشد ونه مگسی برای کیش کردن با ان.او تنها حیوانی بودکه دیگران خنده ی او را ندیده بودند٬اگر از او میپرسیدند چرا هرگز نمیخندی؟میگفت:چون هیچ چیز خنده داری وجود ندارد؛با این حال٬بیشتر وقتش را با باکسر میگذراند.انها معمولا روز های یکشنبه در چراگاهی ان سوی مذرعه٬ساعتها بدون حتی یک کلمه حرف زدن به چرا مشغول میشدند.اسبها تازه در طویله جا گرفته بودند .جوجه اردک ها از راه رسیدند؛انها مادرشانرا تازه از دست داده بودند وجیک جیک کنان  همه جای طویله پخش شدند تا  بالاخره قسمتی دور ازدست و پای حیوانات بزرگتر٬جایی برای خود پیدا کردنند.کلاور با پای جلویش دیواری حائل بر ایشان ساخت و جوجه ها که لانه ی گرم ونرم برای خودشان پیداکرده بودندبلافاصله به خواب رفتند.در همین حال مولی مادیان ابله سفید رنگ که وظیفه اش کشیدن گاری اقای جونز بود با ناز وظرافت خاصی در حالی که حبه قندیدر دهان داشت٬او جلوتر از دیگران بود وسعی میکرد طوری بایستد که یال سفید بافته شده با روبان قرمز را به دیگران نشان دهد. اخرین حیوان گربه بود که طبق معمول با نگاهی فورا گرمترین قسمت طویله را تشخیص داد وبلا فاصله میان باکسر وکلاور قرار گرفت.حالا دیگر همهیحیوانات جمع شده بودند به جز کلاغ اهلی٬موزز که روی تیرک پشت در عقبی خوابیده بود.نشدین که؟قسمت بعدی رو جمعه میزارم. بدون نظر نرین ها!!!!!!دوستوووووون دارمممممممممممممم, ...ادامه مطلب

  • قلعه ی حیوانات

  • اقای جونز مالک مزرعه ی مانور،شب که شد،در قفس مرغ ها را قفل کرد اما فراموش کرد که دریچه ها را نیز ببندد.باحلقه نور فانوسی که اطراف را کمی روشن کرده بود،تلو تلو خوران خودش را به طرف دیگر حیاط رساند ویکراست روانه تخت خواب شد. صدای خروپف خانم جونز فضای اتاق خواب را پر کرده بود.به محض اینکه چراغ اتاق خواب خاموش شد،حیجان وجنبش خاصی تمام ساختمان های مزرعه را در بر گرفت،در تمام مزرعه حرف این بود که میجر سالمند ترین حیوان مزرعه ،شب قبل خواب عجیبی دیده است ومیخواهد درباره ی ان با حیوانات دیگر صحبت کند.قرار گذاشته بودند به محض رفتن اقای جونز،همه ی حیوانات در طویله بزرگ جمع شوند .میجر انقدر مورد احترام حیوانات مزرعه بود که شنیدن سخنانش به از دست دادن یک ساعت خواب شبانه می ارزید.  خوک بزرگ (میجر) روی سکویی در انتهای طویله بزرگ که با بستری از کاه پوشیده شده بود،زیر نور فانوسی  که از ستونی اویزان شده بود ایستاد ،خیلی زود همه ی حیوانات دیگر جمع شدند وهر کدام جای مناسب وراحتی را برای خود انتخاب کردند قبل از همه سگها پینچر،بلوبل وجسی رسیدند،بعد خوکها امدند ودرست در مقابل سکو نشستند.مرغها لبه ی پنجره نشستند.کبوتر ها روی الوارهای سقف در حال جنب و جوش بودند.گاوها وگوسفند ها هم پشت سر خوکها قرار گرفتند و مشغول نشخوار شدند.خوب بود؟بقیشوجمعه جمعه میزارمنظر یادتون نره هاااااا , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها