میفشانم جان چون نسیم صبحگاهی میوزد در دل نوای نام او نتوان توصیف از وصف جمال و روی او بنگر این خورشید تابان گر بتابد شعله میگیرد جهان٬ چشم ها پر میشود از شور ونور میهن من سرزمین پارسیست سرزمینی از فراز آسمان مینویسم با قلم از جنس عشق میفشانم جان در ره ایران خود خودم کشورم نامش ایران است کشورم نامش ایران است مهرش در دلم جاودان است حکومت کرده بر آن حاکمان گهی وسیع بوده و پر توان گه کشیده رنج های بی امان ولی استوار بوده در هر زمان هشت سال دفاع کرده است فرجام خاکش را ز بیگانگان رها کرده است شهیدان بسیاری فدایش شدند چه بسیار افراد که شیدایش شدند پرورانده عالمان زیادی همچو سینا٬ابوریحان و رازی شهر هایی دارد باستانی که هر یک را بود داستانی مهسا, ...ادامه مطلب
قایقی خواهم ساخت٬ خواهم انداخت به آب دور خواهم شد از این خاک غریب که در آن هیچکس نیست که در بیشه ی عشق قهرمانان رابیدار کند. پشت دریاها شهری است که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است بام ها جای کبوترهایی است که به فواره ی هوش بشری مینگرند دست هر کودک ده ساله ی شهر٬شاخه ی معرفتی است مردم شهر به یک چینه چنان مینگرند که به یک شعله به یک خواب لطیف خاک٬موسیقی احساس تو را میشنود وصدای پر مرغان اساطیرمی آیددر باد پشت دریاها شهری است قایقی خواهم ساخت سهراب سپهری,شعرهای سهراب سپهری,شعرپشت این دریاها,سهراب سپهری,شاعرمعاصر ...ادامه مطلب